دورنگی

 

در پارک عصر آن روز غمگین نشسته بودی
چشمان سبز خود را آرام بسته بودی
گفتم به خود که نصرت. با او بکن تو صحبت
چون دختری قشنگ است فرصت شمر غنیمت
چون آمدم به سویت چشمان خود گشودی
من خنده کردم و تو اخمی به من نمودی
گفتم چه روز سردیست من خسته و غمینم
گفتی تو هم به اندوه من نیز این چنینم
گفتم که داستان چیست؟من مخلصت ((سهیلم))
این نمره موبایلم .این آدرس ایمیلم
از عشق با تو گفتم .عاشق ولی نبودم
چون ساده بودی وپاک من هم خرت نمودم
گفتم که طرز فکرم با دیگران یکی نیست
مانند این پسرها افکارم آبکی نیست
کم کم به من تو کردی یک اعتماد کازب
اما نترس بابا بودی نسبی مواظب
گفتی کسی نکرده هرگز چون من تو را درک
گفتی شوی چو مرده گر من تو را کنم ترک
ای ساده دل تو بودی در فکر خواستگاری
من روز و شب در این فکر تا کی شوم فراری
حالا گذشته یک سال از روز آشنایی
در سالگرد آن روز سر می رسد جدایی
فردا که شد در آن پارک میبینمت دوباره
این گونه میکنم من بر قصدم اشاره
گر چه به عشق و یادی وابسته ات نمودم
اما از اولش هم شایسته ات نبودم
دارم امید این را در قلب خود عمیقا
مردی شود نصیبت بسیار بهتر از من
آن گاه میروم من با نقل این سخن ها
خیلی نمی شوم دور آن سو تر از چمن ها
گر دختری ببینم اندهگین تنها
تکرار می کنم من این رشته فوت و فن ها

**** **** ****

 

نظرات 6 + ارسال نظر
محمد سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:44 http://www.mhdoroodi.blogfa.com

سلام ....
واقعا دستت درد نکنه))=

[ بدون نام ] سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 17:40

سلام من خيلی دوستدارم

فرامرز چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 00:17 http://faramarzjoon.blogsky.com

سلام دوشت خوبم ..نوشته زیبا و قشنگی بود ..روزی بر اسب رویا هامن خواهیم نشست تا مبادا کسی ما را از سر نخواشتن به زمین بکوبد

محمد چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:30 http://www.mhdoroodi.blogfa.com

سلام ...
من منتظر پستها و دل نوشته های بعدی تو هستم
یا حق

سجاد یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 20:53 http://www.hotelroya.blogsky.com

یادم رفت برات وبلاگم رو بنویسم
هتل رویا یادت نرو
راستی بجای من هم نفس بکش
چون هوا هم با من قهر کرده

مشکی چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:59 http://www.meshkirangeheshgh.blogsky.com



آ خرین شب گرم رفتن د یدمش لحظه ی وا پسین



دیدا ر بود. ا وبه رفتن بود و من د ر اضطرا ب



دیده ا م گریان دلم بیمار بود. گفتمش از گریه لبریزم



مرو گفت: جا نا ، نا گریزم، نا گریز



گفتم ا و را لحظه ای دیگر بمان



گفت : می خواهم ولی دیر است دیر



در نگاهش خیره ما ند م بی امید سر نها د م



غم زده بر دوش او ناگهان آهی کشید و گفت وای



زندگی زیباست گاهی ، گاه زشت



گریه را بس کن مرا آ تش نزن



نا گریزم از قبول سر نوشت



برق زد در مستی چشمان او اشک بی طاقت



در آن هنگام ریخت قطره قطره از سر موژگان ا و



ز سخن ما ندیم و با هر نگاه



گفت: می دانم جدایی زود بود



با نگاه آخرینش بین ما..های های گریه بود

عاشقتمممممممممممممممممممم ممنون که نظر دادی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد